۱۶/۱۱/۸۶ سه شنبه
امروز از اون روزاییه که بدجوری اعصابم شیشه ای شده و دل نازک شدم.
خودمم میدونم چرا...!
اعصابم خورده هی میشینیم واسه خودم حساب میکنم چرتکه میندازم که اگه فردا ال بشه بل بشه چیکا کنم
اصن امروز برم؟نرم؟
اعصابم خووووووووووورده ه ه ه ه ه ه ه ه
چون کاری و که دوست ندارم باید انجام بدم
اه .گندت بزنن.خاک توی اون سرشون کنم.الهی بمیرن همهههههههه شووووووووووووووووووووون
فردا ساعت ۹ صب امتحان فیزیو دارم.
پس فردا صب هم متون زبان تخصصی.
اه من که اینهمه زبان دوست داشتم حالا حالم ازش بهم میخوره لعنتی آشغال
خیلی سخته .یه چیزایی داره توش که من فارسیش و به زرو میفهمم چه برسه انگلیسی ش و اه
واسه فیزیو مشکلی ندارم .البته واسه رشد هم مشکلی نداشتم و گند زدم هنوزم نمره ی مزخرفش نیومده لعنتی.خدا سر این یکی رحم کنه .ایش
مجبورم برم خونه ساری خونه سحر اینا.اه بدم میاد از اونجا
آخه یه اتاقه یا یه آشپزخونه دسشویی حمومشم کنار راهروی ورودی.بعد حالا ما همه با هم توی یه اتاقیم که کمتر از ۱۲ متره.همه چسبیدیم به هم.نمیتونیم نفس بکشیم.بنده هم حق هیچ گونه حرف زدنی رو با موبایلم ندارم.چونکه ممکنه مامان جونه سحر خانوم شک کنه که دارم با کی حرف میزنم.اه
اس ام اس هم نمیتونم زیاد بدم.اصن کلا اونجا زندگیت تعطیله
اونوقت مجبورم ۲ شب هم اونجا بمونم چونکه ۴شنبه و ۵شنبه پشت سر همه .
اه.
یکی نیس بگه داری میری خونه مردم غر هم میزنی بچه پررو
حالا نمیدونم برم خونه خودم تو ساری که البته یکی دیگه رو جای خودم آوردم ولی هنوز پول پیش رو پس نگرفتم وسایلمم اونجاس هنوز .
اه گنننننننننننننننننننننند بزننتون.لعنتی ها .
دلم واااااااااااااااااسه امیییییییییییییییید تنگ میشه خوووووووب
مشکل من همینهههههههه.
نمیتونم تحمل کنم دوری و ...
همینکه توی شهری باشم که اونم هست.بدونم فاصله مون اندازه ی یک ربع نه ۲ ساعت آرامش بخش تره تا اینکه بخوام فک کنم اونقد ازش دورم.
شیییییت
امید جونم عصبانی ببخشید .خودت میدونی بهونه گرفتنام واسه دلتنگیمه.
آخه ببین وقتی حس میکنم موقعیتم مورد تهدید قرار گرفته و ممکنه ازت دور بشم اعصابم بهم میریزه و قاطی میکنم.ناخودآگاه شده انگار.هرچیزی که باعث بشه از هم دور بشیم چه فاصله ی فیزیکی چه احساسی باعث میشه داغ کنم و بیقرار بشم.
حاضرم هرکاری بکنم تا کنارت باشم و دور نشم.
مثه یه معتاد شدم که وقتی کم میاره خودش و به در و دیوار میکوبه به هر دری میزنه تا آروم بگیره
اگه جایی بودم که خونه ی خودم بود یعنی با تیله بودم خونه ی خودمون تلفن هم داشت کسی هم همرام بود (همون تیله) که نمیزاشت با شر بازیاش به غم و غصه و دوریت فک کنم و میتونستم آزادانه هر وقت که دلم خواست باهات حرف بزنم و مشکلی در این زمینه لا اقل نداشتم آرومتر بودم
شاید فردا صب با سمندهای ترمینال رفتم و دل و زدم به دریا و به روی خودم نیاوردم که ممکنه دیر برسم واسه امتحان
شاید با سواری های شخصی سر ترمینال که جی پی اس لعنتی رو ندارن رفتم.البته اگه ماشین پر بشه و دچار مشکل نشم.
شاید شاید شاید شاید
ولی هر کاری میکنم که یه لحظه هم که شده بیشتر کنارت باشم جوجه جونم
دوست دارم جوجه طلاییه تپلیم
حالم خوبه .حالمون خوبه( منو امید)
مماخمم خوبه.یه جورایی شیبه خرگوش کوشولویی که واسه امید گرفته بودم شدم .
لپ تپلی با چشای وقیده .هی خودم و نیگا میکنم توی آینه .
گاهی از قیافه ی جدیدم خوشم میاد و گاهی هم هی یواشکی توی دلم دعا میکنم ورمام که خوابید همینجوری نمونه قیافه م
بعد از عمل هیچ دردی نداشتم.اینکه میگم هیچ دردی یعنی واقعآ هیچ دردی نداشتم.
فقط تا ۳ روز اول یه کمی سختم بود اونم چون تامپون داشتم و راه بینیم بسته بود
راستی از اتاق عمل هم نترسیدم.
از طرف میترا سفارش شده بودم به محسن (دکترم) از چن روز قبل
تازه توی اون خواب و بیداری از توی اتاق عمل با موبایل میترا ( جاری بزرگه) که توی اتاق عمل کار میکنه زنگ زده بودم به مامانم که از ترس خونه مونده بود و بیمارستان نیومده بود تا بگم که حالم خوبه و نترسیدم و مشکلی هم ندارم.
خودم که چیزی یادم نیس میترا و مامان اینا تعریف کردن.تازه محسن دیر اومده سر عمل من که یادم نیس .اما خودشو میترا میگفتن باهاش سلام علیک کردم و ...
میترا بعد از عمل که هنوز توی اتاق عمل بودم ازم فیلم گرفته .دارن یه لوله ی باریک و بلند و از توی گلوم ؟ شیکمم ؟ نمیدونم اصن چطوری گذاشتنش رو در میارن و هی صدام میزنن تا چشام و باز کنن
خودمم مثه اینکه بعد از به هوش اومدن شروع کردم با همه حرف زدن .هی میگفتن ساکت ولی من حرف میزدم شب هم بیمارستان موندیم و مامان بابا پیشم بودن.یه اتاق خصوصی برام گرفته بودن
خونریزی بینیم از شب ساعتای ۸.۹ شروع شد تا ۳ نصفه شب.البته دردی نداشتم .مامانم هول کرده بود اما بابام نشون نمیداد.هی خون رو از صورتم پاک میکرد و یخ میزاشت واسم.
صبح هم که میخواستم مرخص شم خیلی راحت از تخت اومدم پایین و راه رفتم .پرستارا میگفتن اگه سرگیجه داشته باشم باید دوباره سرم وصل کنن.
رفتیم یه راست خونه مادرجونم.چون هم خونشون بزرگتره.هم همکفه و لازم نبود از پله بالا و پایین برم.
چون از راه رسیده بودم و سردم بود منو بردن توی اتاق کنار بخاری.یه کم که دراز کشیدم حس کردم صورتم داره گنده و گنده تر میشه.لپام ورم کردن.
بعد تازه یادم اومد که نباید در معرض هوای گرم باشم.جامو توی هال انداختن یه کمی حالم بهتر شد
بعدشم خاله لیلا و لعیا و یلدا و باباشون و شوهر یلدا اومدن.(خاله لیلا دوست صمیمی مامانمه که از بچگی باهم بزرگ شدن مثه مامان امید.لعیا و یلدا و هانی هم بچه هاشن که ماهم از بچگی باهم بزرگ شدیم)
تا جمعه هی اومدن و ازم پذیرایی کردن البته منم از جمعه به بعد خودم تنهایی غذا میخوردم.
به اصرار خودم
شنبه هم که موقع در آوردن تامپون ها بود هیچ مشکل یا دردی نداشتم
طفلک امید بالای سرم وایساده بود و با لبخند و نگرونی نیگام میکرد و دستم و توی دستش فشار میداد
منم میخندیدم .محسن {دکترم - از اونجایی که سریع پسرخاله میشم اسم طرف و صدا میزنم .مثه استاد روان (شناسی )(استاد درس های تخصصی مون) که اسمش دکتر بهرام میرزاییان ولی من میگم بهرام ) } محسن هی میگف نخند
سه شنبه هم رفتم واسه بخیه هام.واسه گچ و بخیه ها هم هیچ مشکلی نداشتم و محسن باز میگف نخند البته صورت من گچ نبود.آخه بعضی دکترا گچ میگیرن واقعآ و بیشتره صورت پوشیده میشه از گچ .اما من فقط یه قسمت بینیم گچ بود.که از جنس پلاستیکه محکم بود و زیاد سنگینی نداشت.
وقتی هم مماخم و ماساژ میداد یه درد باحالی داشت .هم دردم میومد هم خوشم میومد که مماخم و نااااااااااز کنه کیف میداد.
دوس دارم هر روز برم مطبش این چسبم و عوض کنه ماساژ بده مماخم و .یا حداقل یادم بده که خودم نازش کنم
خوش به حال زن این محسن .که شوهرش اینکاره ست.میگن هم مماخش و عمل کرده هم ساکشن کرده هم ...!
مستاجر خاله ی مامانیم بوده.شنبه رفته بودم با خاله م پیشش واسه عوض کردن چسبم.خاله بهش گف.گف سلام منو برسونین بهشون
کاش این محسن همسایه ما بود هی میومد مماخم و چک میکرد (آخه با این وحشی بازیایی که من در میارم...)
سه شنبه ۲۰م عمل کردم و امروز ۳م دی ماه. میشه ۱۳ روز.
چه باحالاگه میدونستم انقد راحته زودتر این کار و میکردم
وضع صورتم خیلی بهتر از صورتای دیگه ست بعد از عمل.ورمم جزیی تره و زودتر هم از بین میره.بعضیا تا چن ماه بعد عمل صورتشون پف داره.اما من خدا رو شکر ورم آنچنانی ندارم.حتی بعد از عمل هم همین بودم.اما چون در معرض گرما قرار گرفتم یه کمی بیشتر شد.که از اون موقع تا حالا هی آب آناناس میخورم و داره بهتر میشه.کبودی خاصی هم نداشتم و ندارم.فقط زیر چشام هنوز یه کوشولو مونده که سبز شده چون زیر چسب بوده.که اونم کم کم داره برطرف میشه.
راستی ما تا جمعه خونه ی مادرجونم بودیم .کلی هم حال داد با خاله جونم حالی بردیم.
خدا جونم میسی واسه همههههههه چی:*:*:*:*:*:*
مامانی بابای میسی واسه همه زحمتایی که کشیدین
خاله جونم میسی واسه همه چی.
خاله لیلا .لعیا یلدا .ازتون ممنونم.خیلی لطف کردین که هر روز از کار و زندگیتون زدین و اومدین پیش من.میسی
امید جونم میسی که تحمل کردی.
دوستون دارم